سلام .اخ بچه ها نمیدونید چقدر دلم گرفته باور کنین بد جوری شکستم . دلم میخواهد داد بزنم و بگم خدایا مگخ من چی کار کردم که......
راستش دیروز بد جوری گریه کردم می د ونی مجتبیی دیروز وقتی زهره گفت دیگه بسه تموم کن شیوا مجتبی و تو هنوز خیلی بچه این و من هم با تو تماس گرفتم داشتم نابود میشدم خودت دیدی که چطور گریه میکردم چون دوست دارم نه بیشتر دوست داشتن بیشتر
وقتی گفتی بی خیال همه خودم و خودت دوست شاد شدم اما ....
میدونی من نمیخواهم هیچ وقت من و تنها بزاری باور کن هر کاریگه گفتم میکنم
من و تنهایی دوستیم اما تو من و تنها نزار
دیشب گفتم خوب اخرش اون میره دنبال زندگیش اما من نمیتونم قبول کنم که تو حتی به یک نفر دیگه نگاه کنی چه برسه به اینکه وارده زندگیت بشه
من تو رو دوست دارم خدا کی به من کمک میکنی
مجتبی امروز مازیار گریه کرد باور نمیکردم گفت (به نازی) دوست دارم نازی و از این حرف ها
دلم یک جوری شد گفتم به تو میگن دوست
اما من و تو که تا بی نهایت رفتیم همدیگرو فقط واسه یک مدتی میخواهیم و بعد بای ؟
اما به خدا این نامردیه دروغه من نمیتونم تو رو نمیدونم
مگه چی میشه اگه ما همدیگرو واسه هم بخواهیم برای همیشه و .....
کاش میتونستم منظورم و بگم اما جرئت نمیکنم
میدونم فرقی نداره واست عاشق بودن من
میدونم یکی شد بودن و نبودن من
من بدون تو ......بیا و به من کمک کنم
اگه میگم این کارو میکنم میکنم
دوستی چیزی نیست که با مرگ پایان برسد چه برسه به دوری
این حرف یعنی باور من و دوستیمون
کمکم کن نذار این جا لب مرگ و ببوسم
پایان
ای خدا چطور بگم دوستش ....
شیوا نامردی نیست من باید تنهات بزارم زندگی برام یه زندونه کاش میفهمیدی حرفامو
عشق مثله سیبه که وقتی رو درخته قشنگه نه وقتی که از درخت جدا شه
منم سجادا دوسته ۶۵۸ خوشحالم که حالتون خوب شده
فقط یه کلمه می گم!
نذار غم روزگار و مشکلات رو تو سوار شه و کمرتو بشکنه!
اگه قوی باشی هیچ کی و هیچ چیز نمی تونه جلوتو بگیره!
قوی باش اینو همیشه یادت باشه!اینو یه نصیحت از طرف داداشت داشته باش.
مازیار ممنون ولی این دیوانه....... خودش هر چی بگه همونه