یادش بخیر بچگی با هر کسی که دوست داشتی همبازی میشدی و اصلا فکر نمی کردی که همبازیت پولداره یا فقیر یا شاید مثل خودت. باهش بازی می کردی می گفتی و می خندیدی و وقتی که اون ناراحت بود تو هم غصه می خوردی و حتی اگه یه روز از دستش ناراحت می شدی زود فراموش می کردی و...
همینجوری روزها و سالها رو به دنبال خودت کشوندی تا بهت گفتن دیگه بزرگ شدی اولش خوشحال شدی اما امروز ... وقتی بزرگ شدی و به قول معروف بالای ۱۸ سال شدی دیگه از اون صمیمیتها خبری نیست همه حتی در سلام کردن هم به دنبال فایده می گردن حتی عشق هم وارد بازار معامله شده و مثل یه کالای ساده خریدو فروش میشه ...
کاش هیچ وقت بزرگ نمی شدیم مگه نه!!!!!!!!!! اما حالا که نمیشه کاش حداقل یادمون نره که دوستی و دوست داشتن چقدر با ارزشه و هیچ وقت اونو به هیچ قیمتی از دست ندیم و به قول استاد بزرگ دوست داشتن(قلوزی بزرگ):
آری بمان و زندگی کن که دوست داشتن برتر از عشق است
و من هرگز خود را تا سطح بلندترین قله عشقهای بلند
پائین نخواهم آورد...

نامه شکست عشقی
درک شرایط زمانی و قبول واقعیات برای انسان چراغی است برای ادامه ی راه،
اگرچه من در پایان این راه هستـم. شرایط امـروز و گـفتـن حـقـایق مـن را بر آن
داشت که برای آخرین بار دست بـر قلـم بـرده و نـامه ی خـداحـافـظـی بـرایـتـان
بنویسم،حتمـأ شما تلخ بودن قلم را به خوبی خود خواهید بخشیـد. تکرار بیان
برخی موضوعـات گاهـی باعـث دلـزدگی فـرد از موضوعی می شود، اگـرچه که
آن موضوع اساس هستی یا همان عشق باشد.بنابراین از تکرار بیان عشقمان
و بیان سختی های آن پـرهیز می کنم. اگرچه لذتـش بـس وصـف ناپذیر بـاشد.
آرزو! ادامه ی وضعیت موجود امروز برایم دیگر امکان پذیر نیست،زیرا من تمام
راه هایی را که می شد به نتیجه رسید را امتحان کرده ام، ولی شما خود نیـز
می دانید که نتیجه اش چیزی جز بدتـر شدن شرایـط نبود. من از تصـویر صورت
شما در هنگام خواندن این نامه با خبر نیستم،و نمی خواهـم سرخـی صورت
شما را از بیان برخی موضوعات تصور کنم.ولی باید یادآوری کنم که اعتماد بین
طـرفین یکی از مهمترین اساس دوستی و عشق است. کسـی کـه عشـق را
امضا می کند ،مطمئنأ به آن وفادار خـواهد بود و من نیز وفـادارم، شما چطور ؟
بی انصافی است اگر همه ی مشکلات را به گردن شمـا بیندازم،و من اعتـراف
مـی کنـم کـه گـاهی اوقـات بـا از یـاد بـردن شـخصیت طـرف مـقابلم دسـت به
کارهایی زدم که جزئی از ریشه را برید.من امروز به خاطـر چیـزهایی که شما
فکـر می کنیـد اذیت بوده و شما را ناراحـت کرده معـذرت می خواهـم و طلـب
بخشش دارم،البـته شما می توانید من را نبخشید.من احساس پشیـمانـی
برای هـیچ کـدام از کـارهایم نـمی کنم ولـی مـعـتـقـدم که در بــعضی مواقـع
تنـدروی کرده ام. ای کاش دیگران نیز جرأت بیان اشتباهات خود را داشتـنـد.
من امروز تصمیم خود را گرفته ام و میخواهم برای همیشه به آن وفادار بمانم.
آری! دیگر به روی هیچ نامحرمی لبـخنـد نـخـواهـم زد، دیگـر قـلبـم بـه خـاطـر
هیـچ نامردی نخواهد تپید، دیگر چشمانم به خاطر هیچ بی عاطفـه ای اشـک
نخواهد ریخت، دیگر نگاهم را به بیکران نخواهم دوخت و منتظر نخواهـم ماند.
انتظارم پایان یافته،دیگر گمشده ای ندارم که به خاطرش دلنگـران و چــشــم
انتظار باشم.مـن امـروز ناراحتـم. ولی قـسم به یـزدان که از کسی کیـنــه ای
بـه دل ندارم.من شکایت های خود را به درگاه خدا خواهم برد. اوست شاهـد
و ناظـر. مـن بـا او مـعـامـلـه کـرده ام، دیـگـران چـه کـاره انـد ؟
دارم تلخ می نویسم،تلخ ...زیرا دلشکستگان را،راهی بجز تلخ گویی نیست
مـن این نامه را برای شمـا نـوشتـم و حرف های خود را زدم. بقیه اش بمـاند.
مرا سّری اسـت کـه بـا هـمـگان نـتـوان گـفـت ...
من به برکات همنشینی با شما امروز دریافتم که عشق دروغی بیش نیست
و مـجـنـون و فـرهـاد دیـوانگانی بودند کـه دوسـت داشـتـنـد خود را آزار دهـنـد .
در آخر بـه این نتیـجه می رسم که دیگر دست بردارم و به آینده چشم داشته
باشم.سربلندی و سرافرازی شما افتخاری است برای من و همیشه موفقیت
نازنینم را خواستارم.
و با این اوصاف سکوت را بر فریاد ترجیح می دهم.