باور نمیکنم
باور نداشتم گل ارزوی من
با دستان نازنین تو بر خاک افتد
با این همه درد هنوز میپرستمت
قسم به خدا که هیچ جا چنین پاکی در عشق نمییابی
گاهی در خواب و گاه در بیداری میبینمت
گریانی و میگویی:ای تو بدان که خدا نخواست
غافلی از قصه ی دل من که حکم بت پرستی بودی برای من
بیچاره دل من خطای تو به چشم دید
دل من باز معصوم است و میگوید :او هر چه میکند خوب است
تو صحبت عشق و محبت من باورت نیست
من گسستن از تو باور نمیکنم
ماند غم درد تو با دل درمانده من
اما گویم خدایا هرگز به او غمی روا ندار
اینا رو گفتم که بدونی واسه دل من مقدسی .............
در ان دم که بندد دست نیلوفر سر سرو کوهی دام
گرم یاد اوری یا نه
من از یادت نمیکاهم
انقدر برای دریا گریه کردم که دریا سر رفت و ساحل از ان روز همیشه با من است و یک سال از جشن جدایی من و صخره میگذرد...........